تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن. - عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). ، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن. - عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). ، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
روی برگرداندن. اعراض کردن: از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان. نظامی. گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه. نظامی. هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد. سعدی
روی برگرداندن. اعراض کردن: از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان. نظامی. گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه. نظامی. هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد. سعدی
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود