جدول جو
جدول جو

معنی دست گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو

دست گرداندن
(جَ دَ)
گرداندن و به دور درآوردن با دست. چرخاندن با دست، با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست گردان
تصویر دست گردان
عمل دست به دست کردن و دست به دست گرداندن، کنایه از چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ چَ / چِ خوَرْ / خُر دَ)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(شِ نِ شَ تَ)
دست به دست شدن. از دستی به دستی سیر داده شدن. انتقال یافته بودن از دستی به دستی. رجوع به دست گردان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ خَ خوَرْ / خُرْ دَ)
دژم کردن. اندوهگین کردن. اندوهناک ساختن، خشمگین کردن:
مگردان به ما بر دژم روزگار
چو آمد درخت بزرگی به بار.
فردوسی.
و رجوع به دژم کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ گِ رِ تَ)
مست کردن. اسکار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهویه. خشم. (از منتهی الارب). رجوع به مست و مست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ مَ دَ)
روی برگرداندن. اعراض کردن:
از سیل چو کوه سر مگردان
سیلی خور و روی برمگردان.
نظامی.
گر نه تا زنده ام به خدمت شاه
سر نگردانم از پرستشگاه.
نظامی.
هر آن کو سر بگرداند ز حکمت
از آن بیچاره تر مسکین نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ فَ دَ)
تغییر رأی و عقیده دادن:
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.
ناصرخسرو.
، نومید کردن کسی را:
مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی
دلم چگونه ازین آرزو بگردانی.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخت گرداندن
تصویر رخت گرداندن
((~. گَ دَ))
جابه جا شدن، نقل مکان کردن
فرهنگ فارسی معین